اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

سنجاق به سال۹۲

 
 
 
حالاکه فکرمیکنم میبینم راجب قبل باهم بودنمون کم گذاشتم اینا یه سری خاطره های جالبمونو نوشتم که ازقلم انداخته بودم...
 
یادم میاددوم راهنمایی که بودم تازه دفترفنردارا اومده بودبازار من یدونه داشتم خیلیم پیشم عزیزبود اون دفترو برداشته بودم ووقتی عشقمو میدیدم تاریخ اونروزو مینوشتم توش,یه زبان رمزیم داشتم که ازاونم استفاده میکردم و فقط خودم میدونستمش,خیلی مراقب اون دفترم بودمو روشم حساس...راحله وپروانه همیشه درصدد این بودن که دفترمنوبردارن وببینن چی توش نوشتم که هیچوقت موفق نشدن
 
ماسه سال راهنماییمون چون تعدادمون کم بود تو یه کلاس کوچیک بودیم که پنجرش رو به میدون وخیابون باز میشد,ماهمیشه زنگ استراحتا جلو پنجره بودیم حواسمون به همه جابودکه کی چیکارمیکنه کی کجامیره واینجوریا,یادمه سال سوم بودیم ومنم عشقموهمش میپاییدم.منو مرمرخونمون تو یه کوچه بود وظهراکه تعطیل میشدیم باهم میرفتیم چندمدتیم بود عشقم ظهرا که ماتعطیل میشدیم اونم جوری حساب شده ازخونشون میزدبیرون که رومیدون بافاصله خیلی نزدیک ازمون رد میشد خیلی باحال بودن اون روزابرام,یادش بخیر....یه روز تعطیل شدیمودیدم خبری ازعشقم نیست نگرانش شدم وسط راه گرفتن کتابو ازراحله بهونه کردم و باپروانه وراحله راه افتادم که بریم توکوچشون که ببینم چرانیست عشقم,وسطای کوچه بودکه دیدم عشقم داره میاد.گوشیشم دستش بود یه اهنگی داشت گوش میداد,کم کم نزدیکم میشد دوستام میگفتن ومیخندیدن ولی من تمام حواسم به این بودکه ببینم چه اهنگیوگوش میده,اون لحظه که ازکنارمون ردشداین قسمت اهنگه بود"آهاااااااای عااااااشق شبگرد...."خیلی ریتمش به نظرم اشنا میومد حدس زدم بایدتوکامپیوترمون باشه...بعداونروز فقط توکامپیوتردنبال آهنگه میگشتم بالاخره روز سوم پیداش کردم اره اهنگ خاطرخواه پویابیاتی بود,اینقدگوشش دادم تاحفظ شدم
بعداینکه باهم بودیم یه روزبراش تعریف کردم ماجرای بالارو گفت یادم نمیادکدوم اهنگ بوده اگه گوشش بدم یادم بیادشایدگفتم باشه هروقت پیداش کردم دوباره میزنگم بهت میزارم گوش بدی اخه بعدچهارسال شایداصلا حذف شده بودازتوکامپیوتر.
یه روز بودکه ازهمدیگه بی خبربودیم تقریبا زنگش زدموگوشیوگرفتم جلواسپیکر گوش داد وبعدکه تموم شد قطع کردم فوری پیام داد:عزیزم اتفاقی افتاده که اهنگ غمگین گوش میدی؟! گفتم که این همون اهنگیه که۴سال پیش گوش میدادی...باورش نمیشد,زنگ زدودوباره گوش داد فهمیدکه ازکی دوسش داشتم وحواسم بهش بوده
 
خببببب رسیدیم
به تابستان۹۲بعدشبی که نگاهامون باهم یکی شده بود,وای یه احساس خاصی داشتم گرسنم میشدولی وقتی مینشستم کنارسفره اشتهام ازبین میرفت انگاریکی ازدرونم غذاروبه بیرون هل میداد وقتی به دوستام میگفتم اینجوریم بهم میگفتن عاشق شدی,منم خندم میگرفت...ولی بعدهاخودم فهمیدم که اره چم بوده!!!
 
خط یکی ازدوستام پیشم بودشارژم نداشت شیطون رفته بودتوجلدم که یه شیطونی ای بکنم گفتم یاشانس ویااقبال ۵دقیقه مکالمه رایگانش فعال شه,شانسم گفت وفعال شدعشقمم که اون خطو نمیشناخت تصمیم گرفتم زنگش بزنم وفارسی حرف بزنم.شمارشوگرفتم وبعدچنتازنگ کشیدن جواب داد.گفتم:الوسلام خانوم قاسمی؟؟
مطمعنم ازهمون الو گفتنم شناخت که منم بعدگفت :سلام بنظرتون من خانومم؟؟
خندم گرفت وبه کل خودموزدم به اون راه که میدونم خط خطه مریمه شماره ناشناس بوده داده شماجواب بدین,گفت:خب شماکی هستین بگم کی باهاش کارداره؟!گفتم بگین آتنام,آتناباباربیع!!!گفت خب باشه چن لحظه گوشی خدمتتون باشه الان صداش میزنم.مامانشوصدازدواومدگوشیوداددست مامانش...واااااوووووووو منم شروع کردم به صحبت کردن که وای سلام مریم جون خوبی عزیزم چیکارمیکنی دلم برات تنگ شده بودواین حرفا...خخخخخخخخ مامانشم جوری جواب میدادکه انگارواقعامریمه,وای دیگه داشتم ازخنده غش میکردم که قطع کردم,بعدفوری پشتش عشقم زنگ ویه عالمه خندیدیم وخلاصه خیلی باحال بود
یکی ازدوستای عشقم دنبال شماره من بوده وازقضاشمارموازعشقم پرسیده بودچون نمیدونسته که اون بامنه,عشقم بهم گفت که یکی شمارمومیخادمنم نه پرسیدم کیه نه هم اینکه چی گفت فقط یه کلمه گفتم هرکی بوده بیخودکرده,هروقت میرفتم بیرون این پسره ی دیلاق باموتورش همش تاب میخورد دور وبرم.عشقم برام تعریف کردکه یه روزمن رفته بودم بیرون واونودوستاشم بیرون بودن پسره میگفته بزاراین دختره برگرده باید تاخونشون ولش نکنم,عشقمم فقط برا آبروی من سکوت میکرده میگفت تنهاکاری که ازدستم برمیومدو انجام دادم گفتم موتورتوبده من برم یه دوربزنم.موتوروشوبرداشتم ورفتم هرچیم زنگ میزد جواب نمیدادم,رفتم که بعدغروب برگشتم چون میدونستم توهرجاهم باشی تااونموقع برگشتی خونتون!
من باعشقم خیلی باهم تله پاتی برقرارمیکردیم دوتاازبیادموندنیاشواینجامیگم:منوشیرین باهم ازسلف غذاخوری میومدیم بیرون همش عشقمونزدیکیام حس میکردم به شیرین گفتم میشنوی؟!گفت چیو لابدصدای ماشینشو؟!!(اونموقعابودکه هنوزنمیدونست ب
 
 
رامن اتفاق بدی افتاده) گفتم دقیقا...خندیدوگفت ای بابا...منم ازاین غذاخوردما بخداچیزی توش نبودبازهوایی شدیا,هیچی نگفتم داشتیم مسیرسلف تامدرسه رومیرفتیم که واقعنی صدایه آهنگ میومد,شیرین گفت:إ,صبرکن.همونجاسرجامون وایسادیم درحیاطم بازبود,صداهی نزدیکترمیشدواسترس من بیشتر,بالاخره ماشین رسیدوردشداره حسم راست گفته بودعشقم بود.شیرین دستاموفشاردادوتوچشام پره اشک شوق شد,شیرین بغلم کردوگفت عزیزمی فدای تووحس شیشمت وعشقت بشم...
یه بارم عشقم ودوستاش باهم میرفتن صفاسیتی,ازش پرسیدم گفت که میرن کجا,پرسیدم احیانادوستات فلانی وفلانی نیستن؟!!گفت وا!!!توازکجامیدونی کی بهت گفته؟؟گفتم احیانافلانی جلوننشسته؟!!! هیچی دیگه میخواست منوبکشه هرچیم گفتم بخداحسم بهم اینجورگفت,باورنکرد!!
یه بارم یادم میادعروسی یکی ازقوم وخویشامون بود,معلوم نبودکه عروسی میریم یانه,شب بود.منم گوشی نداشتم وازهم بیخبربودیم یکی روخط خونه تک زد,حس میکردم عشقم باشه.رفتیم عروسیوپروانه رودیدم ورفتم پیشش میگه کوفت چرااینقددیراومدی کافرعشقت تنهابودهمینجابه این دیواره تکیه داده بود.خیلی خوش گذشت اونشب...فرداش دوباره عروسی پسرعموم تالاربود,ماعروسیامون مختلطه لباس محلی سبزپوشیده بودمومیرقصیدم.همش توفکرش بودم که ای خدامیشه بیادواینجوریا,توهمین فکربودم که وقتی سرموبالاگرفتم دیدم وایساده روبروم داره نگام میکنه...وااااایییییی منوبگین دیگه ازخوشحالی داشتم ذوق مرگ میشدم اخه توعین ناباوریام اومده بود.بعدمن ازدور خارج شدمو گفتم اگه واقعاحواسش بمنه پیدام میکنه,رفتم ته ته سالن پشت ی ستونه نشستم,من اونومیدیدم ولی اون منو نه,چندلحظه حواسم پرت صحبت بایکی شدو گمش کردم,هرچی نگاه میکردم نمیدیدمش,رومو که برگردوندم دیدم اومده وایساده یه جاکه رو من دید داشته باشه...
 
یه بارتابستون قرارشده بودمن شبهای روشن فعال کنم که باهم بحرفیم,اون خسته بودگفت من میخوابم ولی سایلنت نمیکنم هروقت خونتون خوابیدن وتونستی صحبت کنی زنگم بزن,منم قبول کردم.
تاخونواده به خواب عمیق فرورفتن ساعت شد۲ربع کم.یه عالمه زنگش زدم ولی بیدارنمیشد ازسنگینی خوابش خبرداشتم که اگه دزدم بیادببرتش بیدارنمیشه,این فکر عینهو رعدوبرق توذهنم ایجادشدکه تک بزنم روخط خونشون چون میدونستم تک زنگ شماره نمیوفته,این کاروکردم....وااااایییییییییی فک کنین نصفه شب سه نفردیگه روهم بیدارکردم خخخخخخ
بعدتک زدن دوباره شماره خودشوگرفتم
مامانش که بیدارشده بوده بعدکه دیده گوشی عشق منم زنگ میکشه نگران شده بوده که شایدواسه یکی یه اتفاقی افتاده که دیروقت زنگشون زدن واسه همین اومده بوده عشقموبیدارکرده که گوشیت زنگ میکشه ببین کیه به خونه هم زنگ زدن...عشقم میگفت وقتی به صفحه گوشی نگاه کردم دیدم تویی داری زنگ میزنی خندم گرفت,گفتم هیچی دوستامن بودن کارم داشتن...اینقدخندیدیم اونشب...وااااای یادش بخیر....کاشکی دوباره تکرارمیشدن
[ برچسب:, ] [ 16:12 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]